مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

14 ماهگی

عزیز مامان 14 ماهگیت مبارک قربونت برم که اینقده آقا شدی یاد سال گذشته که میوفتم ضعف میکنم گاهی دلم همچین واسه کوچولو بودنت تنگ میشه که نگووووو الان داری واسه خودت بازی میکنی و هر از گاهی مامانو مجبور میکنی که توپ هاتو از زیر مبل در بیاره خوشحالم که سلامتی و خدا رو شکر میکنم راستی روز جمعه خونهء مامانیم بودیم تو اون رنگ کاری ما کم بودیم که رفتیم و این شد عاقبتش گریه هاتم واسه این بود که چرا قوطی رو ازت گرفتم البته چون قوطی کوچیک بود گرفته بودی دستت و تکون میدادی و درش هم وا شد و من هم مثه خودت شدم کفش و شلوارتم نو بود و البته جین و کفش منم رنگی شد لازم به ذکره که رنگش اکرولیک بود و لباسامون تمیز نشد فدای سررررر...
8 مرداد 1391

عکس

جون جونم این عکسا رو خونهء مامانی گرفتیم البته اتاق مامانی جون داره خونه رو نقاشی میکنه و همهء وسایلش رو جمع کره تو اتاق مانی با موبایل و بدون موبایل و دوباره با موبایل اولین پولی که بابات داد دستت مانی با نون شیرمال ای خنده تو قربون مانی تو پارک قربون شکل ماهت برم من بووووووووووس ...
5 مرداد 1391

دارم میمیرم

مانی جونم سه روز حال مامان بده دارم میمیرم معده ام داغونه هیچی نمیتونم بخورم و چون من نمیتونم قرص بخورم دکتر هم نمیرم خود آزاریه دیگه فقط دوغ میخورم که واسه تو شیر داشته باشم حالا فکرشو بکن تو این اوضاع یه چیزی خیلی جالبه من خیلی میوه دوست دارم حاضرم غذا نخورم و فقط میوه بخورم خودمون که میوه داشتیم هیچ مامانیم هم واسمون آورد و دیشب هم مامانی تو کلی میوه اورد میدونم که اگه بخورم میمیرم اما خدا کنه بتونم خودمو کنترل کنم راستی دیروز با این حال بدم رفتیم خونهء مامانیم آخه قرار پارک گذاشته بود آتوسا و مهبد و تو کلی بازی کردی شب بیهوش شدی و تا صبح تکون نخوردی بعد عکساشو میزارم فعلا دوست دارم نازنینم بوووووووووس ...
2 مرداد 1391